موضوعات
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
گنجینه ی ادب پارسی دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی در خواب غفلت بیخبر زو بوالعلی و بوالعلا زان می که در سر داشتم من ساغری برداشتم در پیش او میداشتم گفتم که ای شاه الصلا گفتا چیست این ای فلان گفتم که خون عاشقان جوشیده و صافی چو جان بر آتش عشق و ولا گفتا چو تو نوشیدهای در دیگ جان جوشیدهای از جان و دل نوشش کنم ای باغ اسرار خدا آن دلبر سرمست من بستد قدح از دست من اندرکشیدش همچو جان کان بود جان را جان فزا از جان گذشته صد درج هم در طرب هم در فرج میکرد اشارت آسمان کای چشم بد دور از شما نظرات شما عزیزان: دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, :: 15:10 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
![]() ![]() |